سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای پای باران
وبلاگ ویژه ی بازتاب سفر مقام معظم رهبری به شهر مقدس قم

دل نوشته ها | گزارش | به استقبال رهبر | صدای پای باران
پنج شنبه 89/7/29 | 10:55 ص

از ذوق و شوق، ساعت 3 نصف شب بیدار شد و نشست و من که از سرشب تب و التهاب داشتم و خوابم نبرده بود را واداشت که همین الان ، گوشه همین اتاق نمایشگاهی ترتیب بدهیم از عکسهای آقا. گفت تازه خودم هم نقاشی می کشم.

علی اکبرم خیلی آقا را دوست دارد. این را من نمی گویم خودش زیر نقاشی اش نوشت. تازه یک پوستر آورد و یک خط کش و با چسب پهن آنرا طوری درست کرد که فردا روی دستش بگیرد و به استقبال برود.

باید بودی و نصف شبی می دیدی ذوق کودکانه اش را که براستی مرا به گریه انداخت. در دل می گفتم: امتی که با مالک اشتر علی اینگونه عشق بازی میکند، اگر مولایش را بیابد، چه خواهد کرد؟

 

در این نقاشی ماشین آقا را کشیده که مردم به دنبالش می دوند و دارد به حرم حضرت معصومه علیهاسلام می رود و بعد هم به گلزار شهدا.

نمی دانی چه ذوقی کرده بود وقتی از نزدیک آقا را دیده بود. نقاشی هایش را هم آورده بود تا به او نشان بدهد. و تقدیم کند عاشقی اش را. حضرت یار که آمد. رفت روی دوشم تا بهتر چهره اش را ببیند. خیلی فشار دادندش، از آن بالا فریاد شوق سرداده بود که دیدمش، آقا را دیدم، و چند بار چنان جیغی زد که گفتم حتما بلایی سرش آمده. از سیل جمعیت واقعا ترسیده بود. چند نفر هم آنجا بیهوش افتاده بودند. تا نزدیک ماشین آقا رفتیم. فشار جمعیت مرا یاد اربعین انداخت، وقتی کنار ضریح حضرت حسین علیه السلام لحظه ای با خودم وداع کردم و اشهدم را خواندم و خوشحال بودم که کنار مولایم جان می دهم.

به هزاران ترفند گوشه خلوتی یافتیم و همان جا کف خیابان نشستیم. تا به خودم آمدم دیدم این بنده زاده به خواب عمیقی رفته و سروصداها دیگر هیچ اثری ندارد. مثل کودکی که به آرزوهایش رسیده ، آرام بود و خوشحال و نمی دانم در رؤیای کودکانه اش چه می دید؟

برگرفته از وبلاگ آفتاب مهتاب ...

دیدگاه های شما :